من لای کتاب زندگی مانده ام
لای فصلی بد خط و تلخ به نام تحمل
کاش آدمی میتوانست
دلش را به صندوق امانات بسپارد
و با اولین قطار به تعطیلات برود ...
تیغ روزگار شاهرگ کلامم را چنان بریده
که سکوتم بند نمیاید ..
..........................................
پای هر خداحافظی محکم باش
کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را ...
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت ، اطمینان خاطر
و بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها معنی عهد و پیمان نمیدهند
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم میسوزاند
اگر زیاد آفتاب بگیری ...
باید باغ خودت را پرورش دهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی
تا برایت گل بیاورد ...
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد میگیری که خیلی می ارزی ..خیلی
پس خودت را ارزان نفروش ...
به نامردان روزگار
که هرچه آسان به دست
آسان هم از کف برود ...
......................................................